کاش بهرام زودتر بچه دار میشد!!!

تبلیغات در سایت ما

هرچی دلت بخواد

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 99
  • کل نظرات : 41
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • ورودی امروز گوگل : 0
  • ورودی گوگل دیروز : 0
  • آي پي امروز : 0
  • آي پي ديروز : 0
  • بازدید هفته :
  • بازدید ماه :
  • بازدید سال :
  • بازدید کلی :
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 13.58.142.212
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • نظرسنجي
    نظرتون درباره ی وبلاگ
    درباره ما
    هرچی دلت بخواد
    به وبلاگ من خوش آمدید توي اين وبلاگ هرچي كه دلتون بخواد ميتونيد پيدا كنيد مثل:دانستني ها،شعر،فناوري و... حتا شما ميتونيد تو بخش نظرات در مورد چيزي كه ميخواهيد، بگيد تا براتون تو وبلاگ قرار بدم.حتما نظر بديد و عضو بشيد تا از امكانات خيلي بيشتري بتونيد استفاده كنيد
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته :
    بازدید ماه :
    بازدید کل :
    تعداد مطالب : 99
    تعداد نظرات : 41
    تعداد آنلاین : 1



    خبرنامه وبلاگ:

    برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


    خبرنامه وبلاگ:

    برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


    کاش بهرام زودتر بچه دار میشد!!!

    کاش بهرام زودتر بچه دار میشد!!!

    40 سال است در همین خانه عمر میگذرانند. اینجا خانهای قدیمی در محله زعفرانیه تهران است؛ همان خانه ای که ستاره امروز سینمای ایران در آن متولد شده و امروز یکی از محبوبهای مردمش است.

     «رضا رادان» و «مهین دخت سهامی»؛ آنها سالهاست کنار یکدیگر زندگی میکنند و از همان اولین برخورد با خنده و رویی گشاده ما را پذیرفتند. در گفتوگویی که پیش روی شماست آنها درباره همه اتفاقات این سالهای زندگی بهرام رادان از کودکی تا ستاره شدن او حرف زدند؛ از شیطانیهای دوران بلوغش تا اولین فیلمی که از او روی پرده سینماها دیدند! به جبر زمانه سالهاست دور از فرزندانشان زندگی میکنند و به قول خودشان پدربزرگ و مادربزرگهای اینترنتی هستند! خب آنها هم مجبورند به جبر زمان مدرنتر زندگی کنند.


    اسم پسرت را بهرام بگذار!

     

    مادر: روزی که بهرام به دنیا آمد، پدرم که خدا او را بیامرزد برای عیادت به بیمارستان آمدند و گفتند: «بابا جان اگر صلاح میدانی اسم پسرت را بهرام بگذار.» البته این اسم در ذهن خودم هم بود ولی چون ایشان هم تاکید کرد دیگر تردیدی نکردم. متاسفانه پدرم تنها 10 روز بعد از تولد بهرام از دنیا رفت، اما کادوی تولد بهرام را داد.


    پس آقا بهرام رادان ته تغاری خانواده شما هستند.
    بله.

    راست است که میگویند ته تغاریها نازشان بیشتر از بقیه بچه هاست؟
    مادر: نه، من خودم هم ته تغاری هستم ولی این را نه در خودم احساس کردم و نه در بهرام.

    درست است که پدر و مادرها به بچه اولشان بیشتر رسیدگی میکنند و رویش حساسیت بیشتری دارند؟
    مادر: حساسیت و رسیدگیهای ما برای همه بچه هایمان یکسان بوده. زمانی که بچه اول و دومم را به دنیا آوردم کار نمیکردم البته قبل از آن دبیر بودم، با این وجود به هیچ وجه شیوه تربیتی بچه هایمان با یکدیگر تفاوتی نداشت.
    پدر: خب آدم سر بچه اول احتیاط و حساسیت بیشتری به خرج میدهد اما سر بچه های بعدی تجربه بیشتر و حواس جمع تر ميشود.

    بهرام رادان بیشتر به سمت مادر گرایش دارد یا پدر؟
    مادر: هر دو.

    آخر خودش می گوید مثلا از نظر صحبت کردن به مادرم رفته ام.
    مادر: خب بله... برای اینکه پدرش خیلی ساکتتر از من است.

    کاش بهرام وکیل میشد!

    آقای رادان میتوانم بپرسم شغل شما چه بوده؟
    پدر: من نظامی بودم. سال 1333 استخدام نظام و در سال 1337 ستوان دوم شدم و تا انقلاب که آن زمان دیگر سرهنگ تمام بودم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم شورای انقلاب مصوبهای صادر کرد که کسانی که بیش از 25 سال خدمت کردند بازنشسته شوند.

    چه شکلی ميشود فرزند پدری که خودش نظامی است و همه با روحیات نظامی ها آشناییم هنرمند شود؟! شخصا دوست نداشتید بهرام هم مثل خودتان نظامي شود؟
    پدر: من همه چیز را به اختیار خودش گذاشتم، یعنی روی انتخاب مسیر کاریاش روی هیچ گزینه خاصی تاکید نداشتم، همیشه به او میگفتم، ببین خودت دوست داری چه کار کنی، البته دوست داشتم شغلى مثل وكالت را انتخاب كند چون احساس ميكنم ميتوانست وكيل موفقى شود.
    مادر: اصلا ما روی هیچ کدام از بچههایمان تاکید خاصی نداشتیم، در واقع همه چیز را در اختیار خودشان گذاشتیم و بدون هیچگونه دخالت و اظهارنظر خاصی اجازه دادیم خودشان تصمیم گیرنده باشند.

    بچه ها را تحت فشار نمیگذاشتیم!

    بهرام که در هیچ دوره و مقطع تحصیلی ای شاگرد شما نشدند؟
    مادر: بهرام که نه ولی چون 11 سال معاون یک مدرسه بودم دخترم 3 سال دوره راهنماییاش را در همان مدرسه گذراند.

    پس چون شما خودتان دبیر بودید اینقدر روی تحصیلات بچه ها تاکید داشتید؟
    مادر: والا نه این شکلی نبود که حساسیت زیادی داشته باشیم و بچه ها را تحت فشار بگذاریم. الان میبینم پدر و مادرها بچه هایشان را خیلی تحت فشار میگذارند و مدام تاکید میکنند كه حتما باید این کاره شوی یا فلان رشته را بخوانی و از این چیزها. در واقع ایده آلهای خودشان را در بچه هایشان میبینند. فرض بفرمایید منِ نوعی که مثلا آرزوم بوده پزشک شوم و نشده ام، میآیم فرزندم را مجبور میکنم پزشکی بخواند! ولی در خانواده ما اصلا اینگونه نبود.

    ما همیشه پدربزرگ و مادربزرگهای اینترنتی بودیم

    شغل آقا شهرام، پسر بزرگ تان چیست؟
    مادر: پزشك طب سوزنی است. شهرام 17 ساله بود که از ایران رفت. او ابتدا به سمت رشته کارگردانی رفت ولی بعد از مدتی دید آنجا شرایط خاصی وجود دارد برای همین به طب سوزنی و طب چینی گرایش پیدا کرد و در همان رشته تحصیل کرد.

    تا آنجا که میدانم خواهر بزرگ بهرام «ژیلا» خانم الان در ایران زندگی میکنند.
    مادر: بله، او اكنون ایران است، ازدواج کرده و صاحب 2 فرزند است؛ دخترش دندانپزشک و همسرشان هم متخصص اطفال و 2 تا هم نوه دارد.

    دخترتان الان همدم شما در ایران است.
    مادر: صد درصد. یعنی واقعا اگر او نبود خیلی بر من سخت میگذشت. بچه ها عاشقانه «ژیلا» را دوست دارند و ایشان هم بالطبع همین حس را نسبت به برادرها و خواهرش دارد و هیچ وقت هیچ چیزی نتوانسته این محبت و عشق فیمابینشان را خدشه دار کند زيرا ایشان هم فوق العاده بامحبت هستند. بالاخره دوری بچه ها و نوه هایمان هم جبر زمانه است و ما همیشه پدربزرگ و مادربزرگهای اینترنتی بودیم! (خنده) یعنی بیشتر صداوسیما بودیم. البته این تنها ما نیستیم که به این مسئله مبتلا هستیم بلکه جامعه مبتلا به این موضوع است.

    البته اصولا مادرها بیشتر به سمت پسرهایشان گرایش دارند.
    مادر: نه اصلا هیچ تفاوتی بین بچه هایمان نیست. بچه خوب، خوب است دیگر، مهم عشقی است که آدم از بچهه ایش میگیرد.


    هنر در خانواده شما چه جایگاهی داشت یا دارد؟ به نظر رگههایی وجود داشته که باعث شده شهرام و بهرام به این سمت گرایش پیدا کنند.
    مادر: در خود من بوده. در خانواده پدری ام هم این گرایش به هنر وجود داشته است. خدا رحمت کند عمه ام را که چه از نظر صدا و چه زدن ساز ویولن و موسیقی هنرمند بود. خودم هم گرایش زیادی به هنر داشتم ولی خدا مادرم را بیامرزد که خانواده شان مذهبی بود، بنابراین دوست نداشت وارد عرصه هنر شوم ولی هنر همیشه در بطن و ذات من بوده است.


    من هم بازیگرم!

    پس این علاقه مندی آقا بهرام رادان به خوانندگی و عکسهایی که در بچگی از ایشان دیده ایم که در اتاق شان عکس خواننده های مختلف نصب بوده از همین موضوع نشات میگیرد.
    مادر: بله، خودم خیلی دوست داشتم بازيگر شوم و هر کس هم با من آشنا بود همیشه میپرسید تو چرا بازيگر نشدی؟ (باخنده) چون خیلی خوب میتوانی بازی کنی. مثلا اگر بخواهم خیلی راحت میتوانم مانند خودتان صحبت کنم.

    پس علاقه به بازیگری در خانواده شما ارثی است و این ارث از شما به بهرام خان رسیده است؟
    مادر: اميدوارم اينطور باشد.

    ولی من فکر میکنم پدر خانواده با بازیگر شدن بهرام مخالف بود!
    مادر: نه اتفاقا او خیلی راحت با این موضوع کنار آمد و هیچ وقت اعمال نظری نکرد.

    میگویند نظامیها خیلی آدمهای خشک و جدیاي هستند.
    مادر: ممکن است در مراحل خاصی جدی باشند ولی در این مورد او هیچ وقت نظر مخالفی نداشت.

    اذیت کردنهای آقا بهرام چه شکلی بود؟ بازيگوش بود؟
    مادر: نه اذیت خاصی نداشت، فقط در دوره دبیرستانش کمی بازیگوش بود که خب آن هم به سن خاص بلوغش مربوط میشد که به کمک يكدیگر از کنارش گذشتیم.


    20 سال تنهایی

    آقای رادان یادتان میآید آخرین باری که شما و آقا بهرام با هم قدم زدید کی بود؟
    مادر: البته الان که همه با ماشین این ور و آن ور میروند! (خنده)
    پدر: خب من بهرام را خیلی به پارک میبردم.
    مادر: البته منظورشان در دوره کودکی بهرام است.

    منظورم زمانی است که بهرام دیگر مشهور شده بود.
    مادر: آن زمان بهرام دیگر شیوه و مراودات خاص خودش را داشت و ما هم شیوه زندگی خودمان را داشتیم. یعنی با وجودی که در یک خانه زندگی میکردیم، بهرام خیلی کم فرصت میکرد کنارمان باشد و شاید گاهی وقتها در روزهای تعطیل می توانستیم کنار هم یک ناهار بخوریم؛ چراکه تراکم کارش زیاد بود و کمتر می توانستیم با هم باشیم.

    اصولا این اتفاق برای مادرها خیلی سخت است که بچه هایشان درگیر کار شوند و دیگر کنارشان نباشند.
    مادر: نه اتفاقا من این شرایط را میپسندیدم به این دلیل که می دیدم دارد کاری را انجام میدهد که واقعا دوستش دارد.

    پس برای همین هم است که الان که خارج از کشور زندگی میکند برایتان زیاد سخت نیست.
    مادر: بله تحمل میکنم. البته به جز بهرام بقیه بچههایم هم خارج از ایران زندگی میکنند. الان شاید بیش از 20 سال است که از هم دوریم، با این وجود حتی یک بار هم بهشان نگفتهام دلم برایشان تنگ ميشود و تاکید کنم به ایران برگردند. شاید در تنهاییهای خودم احساس دلتنگی کنم ولی هیچ وقت این حق را به خودم ندادهام که به خاطر دوست داشتنهای خودم، زندگیشان را خراب کنم. در کل معتقدم بچههایم باید همانطوری زندگی کنند که دوست دارند. یعنی احساس قشنگی ندارم بخواهم خودم را به آنها تحمیل کنم.


    اولین باری که آقا بهرام خانه آمد و گفت میخواهم بازیگر شوم کی بود و چه اتفاقی افتاد؟
    پدر: بله، آمد گفت میخواهم بروم بازیگر شوم برای همین در کلاس بازیگری ثبتنام کرد و در همان حین کلاسهایش بود که برای بازی در فیلم «شور عشق» انتخاب شد و به استودیوی ساخت این فیلم رفت. اتفاقا اولین روز از من خواست با هم به آن استودیو برویم و خواست من را به تهيه كننده معرفی کند و حدود یک ساعتی با آن آقا(داريوش بابائيان، تهيهكننده شورعشق) صحبت کردیم و چون او هم مثل خودم اهل اصفهان بود حسابی رفيق شديم وگپ زدیم و از من و بهرا م سؤالاتی پرسید و ما هم جواب دادیم و بالاخره بهرام برای آن کار قرارداد بست.

    مادر: بالاخره از همان جا استارت کارهایش خورد.

    استرس هم داشتید؟
    مادر: خب من مقداری استرس داشتم و همیشه هم این موضوع را به شهرام که در ايالات متحده بود میگفتم. اگر حمل بر خودستایی نباشد ظاهر خوبی که بهرام داشت باعث نمیشد مسائل دیگر زندگی اش تحت الشعاع قرار بگیرد. من همیشه به پسر بزرگم میگفتم بهرام یک مقدار مردمدار است و همین موجب ميشود بیشتر از این محیط بترسم، چون محیط سینما را نمىشناسد، آن هم در 20-19 سالگی که شرایط ویژه و حساسی دارد. بعد شهرام حرف بسیار قشنگی به من زد که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم؛ او گفت «مامان، باید بچه ها را مثل کبوتر پرواز داد تا خودشان بروند پرواز کنند. اگر جلد باشند به آشیانه برمیگردند وگرنه مطمئن باش هیچ کاری نمیتوانیم برایشان بکنیم.» این جمله خیلی برایم جالب بود. در کنار همه مواظبتها و دقت نظرهای لحظه به لحظهای که روی کارهای بهرام داشتیم، شکر خدا بدون هیچ اتفاقی از این مرحله سخت گذشت. خب برای من خیلی سخت بود باز برای پدرش راحتتر قابل هضم بود اما من مسئولیت بیشتری داشتم و باید همه جوره حواسم را جمع میکردم اتفاقی نیفتد.

    سر «سنتوری» واقعا سنگ تمام گذاشت!

    نام فیلمهایی که آقا بهرام بازی کردند را حفظ هستید یا نه، اینقدر زیاد شده که آمارشان از دستتان در رفته؟
    مادر: نه آنقدر هم زیاد نیست، فکر کنم تا امروز 20 فیلم شده باشد.

    خب بین همه فیلمهایش کدام را بیشتر دوست دارید؟
    مادر: من «آواز قو» را خیلی دوست داشتم. آن زمان خیلی از بازی بهرام خوشم آمد، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، یعنی سر آن فیلم خیلی گریه کردم! حتی شهرام هم به من زنگ زد گفت نتوانستم این فیلم را کامل نگاه کنم، مخصوصا آن صحنهای که به سمت بهرام تیراندازی میکردند. بعد از «آواز قو» به نظرم «سنتوری» هم فوقالعاده بود و نمیتوانم احساسم را بگویم. هر چند آن فیلم خیلی تلخ و گزنده بود. «شمعی در باد» را هم دوست داشتم و به همراه «آواز قو» و «سنتوری» به نظرم دلنشينتر از بقیه آثار بهرام هست. بهرام سر «سنتوری» واقعا سنگ تمام گذاشت و آن فیلم با وجود تلخ بودن جذابیتهای زیادی داشت.


    آن سال هم که پسرتان برای بازی در همین «سنتوری» سیمرغ جشنواره فجر را برد. خودتان هم در آن جشن بودید؟
    مادر: نه.

    ولی میدانستید قرار است سیمرغ به بهرام برسد.
    مادر: بله خب اخبار را از تلویزیون پیگیری میکردم و دوستان خودش تلفن میزدند و تبریک میگفتند. برای خودمان هم مهم بود این اتفاق بیفتد

    آلبوم موسیقی بهرام را هم شنیدید؟
    پدر: بله...
    مادر: بله. البته این آلبوم برای بهرام یک نوع امتحان و تجربه جدید به حساب می آمد و قصدش این نبود که حتما یک خواننده شود. شاید میخواست اتفاق جدیدی را در زندگی اش تجربه کند یا خواسته ای بود که دوست داشت به آن نیز برسد. این یک علاقه خصوصی و همیشگی برای بهرام بود که دلش میخواست حتما یک بار آن را امتحان کند. هر چند این اتفاق طرفداران و منتقدان خاص خودش را داشت.

    این موضوع ناراحتتان نمیکند اگر در محفلی باشید آدمها از بهرام انتقاد کنند؟
    مادر: نه اگر انتقاد بجا و درست باشد چرا ناراحت شوم؟ یادم است چند سال پیش برای انجام کاری به پاساژی رفته بودم که یک آرایشگاه مردانه داشت و من برای پرسیدن آدرسی به آنجا رفتم. داخل که شدم دیدم مجله ای روی میزشان است که عکس بهرام رویش چاپ شده. روی آن عکس نور افتاده بود و همین باعث شده بود موهایش حالتی شبیه مش پیدا کند. بعد دیدم دو تا جوانی که در آن آرایشگاه هستند دارند میگویند «نگاه کن... این بهرام رادان هم خودش را هر روز به یک قیافه درمیآورد! اینجا هم موهایش را مش کرده!» طبیعتا آن لحظه من به عنوان مادر بهرام باید جبهه میگرفتم ولی خیلی خونسرد به آنها گفتم «آقایان من آقای رادان را دورادور میشناسم، اصلا اینگونه که می گویید نیست.» خب هر کس میتواند نظر خودش را داشته باشد و اصلا نباید ناراحت شد. از طرفی وقتی چیزی واقعیت ندارد برای چه به آدم بربخورد؟ جلوی دهان مردم را که نميشود بست! به نظرم آدمها تا آنجا که به شان و شخصیت کسی برنخورد حق انتقاد دارند، بنابراین دلیلی ندارد چون بچه من است همه صدا، هنر و بازیاش را دوست داشته باشند. هرکس بهرام را دوست دارد لطف میکند و اگر هم ندارد باز هم لطف میکند.


    آلرژى به لوبیا
    علایق اصلی آقا بهرام رادان چیست؟ منظورم همه چیز است؛ مثلا از بین غذاهای شما کدام را بیشتر دوست دارند؟
    مادر: خب درکل که دستپخت من را دوست دارد، البته همه دستپخت مادرشان را دوست دارند، بهرام هم مثل همه. بهرام همه غذاهای خوشمزه را دوست دارد ولی مثلا قورمه سبزى را بدون لوبيا ترجيح ميدهد.

    البته فکر میکنم الان دستپخت خودش هم خوب شده باشد.
    مادر: بله، این دفعه که برگردد دیگر خودش باید بپزد و ما بخوریم (خنده). البته تا الان که این اتفاق نیفتاده ولی حالا که دیگر در آشپزی تبحر پیدا کرده اگر او را ببينم باید بهش بگویم بیا یک كمي جاهایمان را با هم عوض کنیم! (خنده)

    تصورش را میکردید یک روز یکی از افراد خانواده باعث شهرت خاندان «رادان» شود؟
    مادر: ببينید... برای ما معروف بودن چندان مهم نیست بلکه محبوبیت در درجه اول قرار دارد. اگر این معروف بودن باعث محبوبیت شده باشد ارزشمند است

    آرشیو عکسها و گفتوگوهای آقا بهرام را دارید؟
    مادر: بله، 90 درصدشان را داریم.

    هیچ وقت با هم به سینما نرفتیم!

    اولین باری که برای دیدن بهرام روی پرده به سینما رفتید خاطرتان هست؟
    مادر: بله، برای دیدن فیلم «شور عشق» که اولین کار بهرام بود به سینما رفتیم.
    پدر: خب من هم احساس خیلی خوبی داشتم و به او افتخار میکردم.

    یعنی جوانی های خودتان را در او میدیدید؟
    پدر: والا من که در جوانیام در کارهای هنری نبودم که بخواهم خودم را با او مقایسه کنم. ولی دیدم استعداد خوبی در این کار دارد.

    بهرام هم همراهتان بود؟
    مادر: نه، ما هیچ وقت با هم به سینما نرفتیم. حتی بین فیلم هایش فقط در اکران خصوصی «بیپولی» و «آواز قو» شرکت کردیم. حتی «سنتوری» را هم نرفتیم.

    یعنی شما هم CD «سنتوری» را گرفتید؟
    مادر: بله، چون در سینماها نشان ندادند CD آن را دیدیم.
    پدر: فکر کنم يك شب خودش CD را آورد و ما دیدیم.

    دوست نداشتم محیط خصوصی خانه ام را پاتوق طرفداران بهرام کنم!

    شنیدم طرفدارهای آقا بهرام رادان پاشنه در خانه شما را درآوردهاند!
    پدر: (خنده)
    مادر: بله قبلا اینطوری بود. ما حدود 40 سال است در همین خانه ای که دیدید زندگی میکنیم.

    خب برایمان تعریف میکنید طرفدارهای بهرام چه کار میکردند؟ مثلا هدیه می آوردند، نامه مینوشتند یا چه؟
    مادر: این چیزها که برای هر هنرمندی وجود دارد و طبیعی است.


    برخوردتان با آدمها چه شکلی بود؟
    مادر: برخورد من با تلفنهایی که به خانه مان میشد جدىتر بود، چون دوست نداشتم محیط خصوصی خانه ام را پاتوق طرفداران بهرام کنم! برای همین همیشه جدى برخورد میکردم؛ منظورم از جدى برخورد کردن، برخورد بد نيست، یعنی اینکه به آنها میگفتم درست است كه بهرام را دوست داريد ولى حق ندارید مزاحم شوید!

    یعنی اینقدر تلفن میشد؟ اصلا از کجا تلفن خانه تان را آورده بودند؟
    پدر: خیلی راحت... از 118 میگرفتند.
    مادر: خب دوستان و همکاران زیادی داشتیم که يكدیگر را میشناختیم و احتمالا از آنها میگرفتند.

    بابت این مزاحمتها بهرام را دعوا میکردید؟
    مادر: چرا دعوایش کنیم؟

    خب این مزاحمت ها همه نتیجه بازیگر شدن بهرام بود.
    مادر: اصلا... آخر این اتفاقات که تقصیر بهرام نبود.
    پدر: بالاخره این راهی بود که انتخاب کرده بود و پیامدهایی نیز داشت.

    دوست دارم بهرام زودتر ازدواج کند!

    الان ارتباطتان با بچه ها چه شکلی است؟
    مادر: بالاخره رفت وآمدهایی وجود دارد و از طریق تلفن یا اینترنت با هم در ارتباط هستیم.

    برادر و خواهر بهرام که ازدواج کرده اند و سر زندگیشان هستند، میماند خودش که فکر میکنم به عنوان یک مادر خیلی نگرانش باشید.
    مادر: عقیده ام این است که هر بشری قسمتی دارد، بنابراین هیچ وقت به بچه ام تاکید نمیکنم که تو باید حتما فلان کار را انجام بدهی و فلان کار را نه زيرا به خودش و درک بالایش اعتقاد دارم که لزومی نمی بینم در امورات زندگیاش دخالت خاصی کنم و درنهایت همه چیز را اول به خدا سپرده ام و بعد هم منتظر میمانیم زمان بگذرد و ببینیم قسمتش چه ميشود.
    پدر: ولی من به بهرام خیلی توصیه میکنم زودتر ازدواج کند، اما او هنوز میگوید زود است. دوست دارم زودتر ازدواج کند و ما هم بچه هایش را ببینیم ولی هنوز قانع نشده!
    مادر: خب هنوز شرایطش فراهم نیست.

    احتمالا اسم پسر آقا بهرام را هم میگذارید «مهرام!»
    مادر: نه بابا! اینجوری که یاد سُس میافتیم! (خنده)

    شما هم مثل پدرتان اسم بچه بهرام را انتخاب میکنید؟
    مادر: نه ما هیچ وقت این کار را نمیکنیم.

    اگر موافق باشید از اول داستان شروع کنیم. کدام یکی از شما اسم «بهرام» را انتخاب کرد؟

     


    بخش نظرات این مطلب


    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه:







    تبلیغات
    نویسندگان
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هرچی دلت بخواد و آدرس mohammad1375.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    اكبر - گهي زين به پشت و گهي پشت به زين . يه زماني اين انسان ها بودند كه در روستاها به گوسفندها و خرها و اسب ها تجاوز ميكردند و امروز اين اسب ها هستند كه دارند انتقام ميگيرند . - 1397/4/9
    مطهره - یعنی واقعا به اشتباهش پی برده ؟فکر نمیکنم.
    پاسخ:o.O - 1393/10/29
    pegah - عکسا عالی بود منتظر نظراتت هستم - 1393/10/15/mohammad13
    پارس پرنسس - سلام وبت قشنگه
    پاسخ:سلام ممنون,نظر لطفتونه - 1393/10/14
    ب.ربیعی - جالب بود...
    فقط خوب بود توی سوال آخر اشاره میشد که این اتوبوس جزو حمل و نقل عمومیه شهریه یا نه؟
    معمولا داخل شهری هزینه ش زیاد نمیشه و میشه گذشت کرد
    پاسخ: نکته ظریفی بود :| - 1393/10/14
    بهار - وبلاگت فوق العادست محمد واقعا لذت بردم ، ولی حیف بازدیدت کمه ، چرا با سایت های بزرگ تبادل لینک نمی کنی تا بازدیدت بالا بره ؟ یه سری به این سایت که واست گذاشتم بزن و باهاش تبادل لینک کن . بازدیدت رو از این رو به اون رو می کنه .... فقط یه بار امتحان کن - 1393/9/23
    sanam -

    سلام سايت باحالي داري به منم سر بزن من اسفنديم
    پاسخ:ساتت کووووووووو که سر بزنم؟؟؟؟؟؟

    نزاشتی ک

    - 1393/8/21/mohammad13
    تانیا - هههه....سلام وب قشنگی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی - 1393/8/19
    noshi - mn ke asan nemidoonam ghazie chie!!!!
    پاسخ:کدوم قضیه؟ - 1393/4/31
    شهریار - افرین داداش ادامه بده ....خیلی لذت بردم
    پاسخ:ممنون آقا شهریار ;) - 1393/4/15
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    به هرچی دلت بخواد امتیاز دهید